نمایشگاه کاریکاتور سهراب خیری در اولین روز افتتاح نگارخانه مجازی بعد چهارم

نمایشگاه کاریکاتور سهراب خیری در نگارخانه مجازی بعد چهارمنمایشگاه کاریکاتوریست توانمند سهراب خیری در نگارخانه مجازی بعد چهارم افتتاح شد.

این هنرمند جوان داراری بیش از بیست مقام بین المللی و کشوری است و تعداد نمایشگاه های انفرادی وی از این تعداد فراتر رفته است. هنرمندی که دارای فکر و ایده قوی در تولید اثر و طنزی پنهان در عموم آثارش بوده و جرأت و جسارتی مثال زدنی دارد. 

وی با داشتن سنی که می بایست در حال آزمون و خطا برای رسیدن به راه مناسب خود باشد علاوه بر این که این مرحله را به پایان رسانیده امروز در حال تجربه سمتهایی است که هم سن و سالان او در آرزوی آن هستند.

با آرزوی رسیدن به درجه های والا به این هنرمند جوان ، شما را به دیدن آثار کاریکاتور وی در نگارخانه مجازی بعد چهارم دعوت می کنیم. امیدواریم مورد قبول واقع شود.

www.4d.avablog.ir






خانم شیرین مرزبان درجشنواره هنرهای تجسمی جوانان استان اردبیل نفر اول شد.

شاید دیر شده باشد ولی انجام دادن کاری هرچند دیر بهتر از هرگز انجام ندادن است.

در این چند وقت که گذشته گاه به گاه اتفاقاتی افتاده که شرایط را برای کارهای ضروری دشوار کرده و در مواقعی توجیحی شده برای سهل انگاریهایمان.

امروز به امید خدا شرایط بهتر شده و توانایی ادامه راه به ما داده شده است.

اردیبهشت ماه امسال (91) جشنواره هنرهای تجسمی جوانان استان اردبیل در شرایطی  به میزبانی مشکین شهر برگزار شد که بنا به دلایلی نامعلوم سال پیش برگزار نشده بود. اما امسال بهتر از سالهای قبل و اگر بهتر بگوییم بهتر از همه دوره هایی بود که برگزار کرده بودند من خود که در چهار دوره به عنوان شرکت کننده و نیز به عنوان عوامل اجرایی (کمیته تبلیغات) حاضر بودم و ناظر بر جریان کار به عینه دیدم که چه قدر کیفیت جشنواره از لحاظ اجرا بالاتر رفته هر چند ناهماهنگی هایی هم بود ولی خوبی ها بیشتر از بدیها به چشم می آمد. بهتر از همه جوایزی بود که به نفرات برگزیده داده می شد که این به نوبه خود از بی سابقه ترین جریاناتی بود که اتفاق می افتاد و دیگری اضافه شدن رشته هایی که همیشه به صورت سایه برگزار میشدند ولی این بار به صورت جدی برگزار و نفرات برگزیده به مرحله بعد راه یافتند. رشته هایی مثل عکاسی و سفال نیز در سالهای قبل به این مجموعه اضافه شده بودند.

بیشترین دلیلی که مرا به نوشتن این مطلب واداشت تبریک گفتن به خانم شیرین مرزبان مدیر بخش تصویر سازی آتلیه نگارگران ، به خاطر انتخاب ایشان به عنوان نفر اول تصویرسازی در دهمین دوره جشنواره هنرهای تجسمی جوانان استان اردبیل، بود که بیشترین لذت را به من و البته خودشان داشت چرا که سالها منتظر چنین لحظه ای بودند.

به خانم شیرین مرزبان تصویرساز خلاق و خوش ذوق استان اردبیل تبریک گفته و امیدواریم در مرحله کشوری( جشنواره بین المللی هنرهای تجسمی جوانان ) نیز موفقیت خود را تکرار کنند البته با توکل به خداوند بزرگ.






فرهنگ امروز و ماهیت گرافیک

رومن سیزلویچ به سال 1930 در لوئو ، لهستان ، متولد شد . در دانشکده هنرهای زیبای کراکو تحصیل کرد و بعد به ورشو رفت . در این شهر با ارائه تعداد زیادی پوستر فرهنگی برجسته شهرتی برای خود دست و پا کرد . در سال 1962 در پاریس سکونت گزید و در سال 1971 تبعه فرانسه شد . مدتی مدیر هنری نشریه Elle بود . در حیطه طراحی مجله ، روی جلد کتاب و پوستر خود را مطرح نمود . در سال 1972 جایزه بزرگ بی ینال پوستر ورشو را ربود . در سالهای 1964 و 1973 جایزه پوسترهای سینمایی را از آن خود کرد . در سالهای آخر عمر چندین کولاژ و فتو مونتاژ در زمینه هنرهای زیبا انجام داده و بیش از 61 نمایشگاه انفرادی برپا کرد  ، از جمله : نمایشگاه موزه آرت دکوراتیف پاریس ، موزه استدلیک آمستردام ، موزه پوستر ویلانو و بی ینال ونیز . از سال 1973 در پاریس طراحی گرافیک درس می داد . از اعضای AGI بود ؛ او تا پایان عمر در مالاکف زندگی کرد .

آقای « رومن سیزلویچ » از معدود هنرمندانی است که « هنر گرافیک » در دستان پرقدرت او ـ دیگر بار ـ تعریف می شود و در آثار به ظاهر یکنواخت او مصداق می یابد . مهارت و خلاقیت هنری او در شرایطی به هم آمیخته اند و شهره خاص و عام گشته اند که « هنر » به سختی می تواند در وجود گرافیستها جولانگاهی چنین فراخ بیابد . شاید جمع آنها که مستحق چنین ستایشی باشند به عدد انگشتان دست هم نرسد ، اما این امر در شرایطی اتفاق افتاده است که نقاشان و شاعران بسیاری حتی از سرزمین هنر به جزایر کوچک سیاست و اقتصاد و جامعه شناسی و ... تبعید شده اند .
نقاشان بسیاری هستند که از شمردن نام گرافیست ها در عداد هنرمندان پرهیز می کنند و سرسختانه از خود حراست می کنند که مبادا شرایطی ناگزیرشان سازد که دامن خود را به رنگ گرافیک بیالایند . به هیچ وجه قصد دفاع از گرافیک در مقابل حمله چند نقاش ساده انگار و یا تخطئه نقاشی نیست ، چرا که این کار به همان اندازه ساده لوحانه است که رتبه بندی و تقسیم بندی مصادیق هنر . کسی که می پندارد سینما از تئاتر والاتر است و یا از رجحان نقاشی بر گرافیک پرسش می کند ، در واقع به توهماتی پرداخته است که از درون آنها حقیقتی عیان نمی شود و ما به چنین اشخاصی در هر مرتبه و مقامی توصیه می کنیم که پرسش و پندار خود را از این ابتلاء به بیهودگی برهانند و قدری به مفهوم هنر معطوف سازند . نقاشانی که توهم حراست از ارزشهای نقاشی نیز به بیراهه هدایتشان کرده مخاطب سخن ما هستند و آنها را به تعمق بیشتر در آنچه هنر نامیده می شود ، دعوت می کنیم .
شاید طرح پرسشی ما را در رسیدن به منظورمان بیشتر یاری کند و اذهان خوانندگان را نیز برای آنچه قرار است مطرح شود سریعتر آماده سازد : آیا در دنیای امروز از « گرافیک » می توان گریخت ؟ پاسخ به این پرسش هرچه باشد در مقابل اندیشه ای که درون خود پرسش ذخیره شده است چندان اهمیتی ندارد . در واقع این پرسش و یا سئوالی مشابه آن در باب سینما ، سئوال شونده را با پرسشی ماهوی مواجه می سازد . گریز و تن دادن ما به موارد پرسش در واقع منوط به شناخت ما از ماهیت گرافیک و یا سینماست و تنها در یافتن ماهیت گرافیک است که ستایش ما از پیرمردی چون سیزلویچ امری کاملاً منطقی و منتقدانه جلوه می نماید .
در واقع پرداختن به ماهیت گرافیک ما را از پاسخ گفتن به پرسش سطحی ترین دشمنان غرب که ما را به مطرح ساختن نخبگان غربی و غربزدگی متهم می سازند بی نیاز می کند . منظور ما از یادکردن این گروه که توانایی رؤیت چهره غرب را جز از طریق سیاست ندارند ، بیشتر به این جهت است که به ایشان یادآور شویم که پرداختن به سیزلویچ ، پرداختن به ماهیت گرافیک است و آیا برای جمعیتی که قرار گذاشته اند تا در نفی غرب بکوشند بدون آنکه از ماهیت غرب و مظاهر و امکانات آن چیزی بدانند ، چنین قراری ممکن است ؟ بگذریم .
آنچه امروز زیر عنوان گرافیک معنا می شود ، مستقیماً با مبانی هنرهای تجسمی پیش از دوره جدید و یا اصول کالیگرافی و کتابت ... مرتبط نیست . هنر گرافیک منحصراً به دوره جدید تعلق دارد و با بخش اعظمی از اصطلاحات این دوره واجد نسبتی مستقیم است . به عبارت دیگر گرافیک در دوره ای زاده شده است که هر اصطلاح معنای خاص خود را داراست . برای مثال گرافیک با اقتصاد پیوندی ناگسستنی دارد اما این پیوند صرفاً با مفهومی از اقتصاد بسته شده که منحصراً این واژه در دوره جدید حامل آن شده است . علم و تجارت و فرهنگ نیز می توانند مثالهای دیگری در این باب باشند .
اگر فعلاً بر سر استقلال این هنر مجادله ای نداشته باشیم ، مثالهای ذکر شده در بالا برای ما روشن می سازد که درک ماهیت گرافیک نخست به شناخت ماهیت و معانی اصطلاحات دوره جدید باز می گردد . مثلاً اگر احیاناً در طبقه بندی های معمول سیزلویچ را جزء گرافیست های فرهنگی برشماریم ، بیان استنباط امروزه ما از مقوله ای به نام فرهنگ ، امروی اجتناب ناپذیر است . همچنین اصطلاح گرافیک تجاری صرفاً هنگامی واضح و روشن خواهد بود که ما به شناخت نسبتاً درستی از مفهوم تجارت در دوره جدید موفق شده باشیم .
در این میانه ما به مسأله دیگری نیز برخواهیم خورد که در واقع بغرنج ترین مشکل حل ناشده مباحث تئوریک در باب گرافیک است . گرچه صراحت در بیان این مشکل ممکن است بعضی از نظریه پردازان هنر جدید را خوش نیاید ، اما ما ناگزیریم به بیان صریح این مسأله بپردازیم . این مشکل در واقع به مفهوم هنر در دوره جدید مربوط می شود و ما سعی می کنیم با ذکر یک مثال آن را بیان کنیم .
روزگاری می شد نقاشیهای سلطان محمد را در مجموعه ای از تصویرسازی های شاهنامه و یا آثار هنری رافائل را در بیان تصویری حکایتهای انجیل بدون هیچ ارفاق و نگرانی کمال هنر و نقاشی محض بنامیم و نام آفریدگاران آن آثار را نیز در زمره هنرمندترین و چیره دست ترین نقاشان روزگار خود برشماریم . اما اگر امروز کسی بخواهد همان کند که ایشان پیش از او می کردند ، نهایتاً تصویرساز و گرافیستی معمولی لقب خواهد گرفت . اگر آفریده های هنری ادگار دگا با وجود عدم مقبولیت آن از دید مردم و یا منتقدان ، نقاشی مطلق نامیده می شد ، اینک آثار آقای لیپیک با وجود اینکه مورد پسند مخاطبان می باشد ، تصویرسازی خوانده می شود و هنرمند از این که او را تصویرساز و در عداد گرافیست ها بر می شمرند بسیار رنجیده خاطر است .نمونه هایی از این دست که منتقدان نشسته بر مسند قاضیان سختگیر سعی در تمیز و تفکیک آنها دارند .
این مطالب همه بیانگر بلای غریبی است که بر سر هنر نازل آمده است . از یک سو هنر به بازی پراگماتیست ها راه یافته و از سوی دیگر میان قید و بندهای فلسفی و عرفانی ( هر دو به معانی جدید منظور نظر است ) جرأت سر بیرون آوردن ندارد . هر دو نگرش اهل افراط و تفریط هستند و به نتایجی منجر می شوند که نهایتاً با آنها متناقض است . مثلاً پراگماتیستها ، هنر آبستره را مضحک و بیهوده قلمداد می کنند و گروه دوم کل گرافیک را بدلیل تعهد و التزامی که نسبت به پیام رسانی دارد از حوزه هنر بیرون می دانند . اما هر دو غافل از این مهم هستند که در روزگاری می زیند که در تمام وجوه با دوره رافائل و یا سلطان محمد یا حتی دگا متفاوت است . برای همین وقتی ما سیزلویچ را مورد ستایش قرار می دهیم شأنی از بزرگانی که در بالا نام بردیم نمی کاهد و اطلاق لفظ هنرمند بدوی ، الزاماً معنای اُریژینال لفظ را تداعی نمی کند .
گرافیک چنانکه پیش از این اشاره کردیم محصول دوران جدیدی است که این دوران ضرورتاً با عبور بشر از معانی و معارف پیشین و استقرار در افقی جدید حاصل آمده است . در این افق بشر معنایی دیگر دارد و بالطبع واژگانی در مقابل وی ظاهر شده اند که حامل مفاهیم دیگری هستند . در این دوره همواره سعی منتقدان و نظریه پردازان هنر آن بوده است که مفهوم هنر اولاً در مصادیق روشن و مشخصی که همگان در هنر بودن آن اتفاق نظر دارند معنا شود و ثانیاً آن را به صرف کشف و شهود هنرمندانه به گونه ای که هیچ کاربردی از آن برنخیزد شناسایی کنند . مطابق این نظریه آثار گرافیک در حیطه هنر نمی گنجد ولی نقاشی چون جکسون پولاک می تواند به سهولت سرآمد هنرمندان زمان خود گردد . پولاک چه سرآمد هنرمندان روزگان خود باشد و چه نباشد اهمیت چندانی ندارد ؛ مهم شرایط جدیدی است که در آن به گرافیک و سینما نقش مهمی سپرده شده ـ تقریباً همان نقشی که نزدیک به دو سده پیش ، نقاشی و تئاتر بر عهده داشتند ـ
گردن نهادن به اقتضائات دوره جدید به معنای پذیرش آنها نیست بلکه بدان معنی است که این گردن نهادن می تواند شرایط عبور از این دوره را برای ما مهیا سازد . آیا این شرایط را نقاشی و تئاتر نیز می توانند فراهم آورند ؟ اینکه ما از هر دو اینها فاصله گرفته ایم و دستیابی بدانها اگر نگوئیم ناممکن ، بسیار سخت است . همین که مباحث فلسفی و نظری در زمینه ماهیت نقاشی و تئاتر و تدوین تاریخ هنر رواج یافته است نشان می دهد که این دو مصداق هنر قللی دور و دست نیافتنی را تداعی می کنند . پرداختن به ماهیت گرافیک و سینما نیز شرایطی را می طلبد که صرفاً به اقتضای فاصله گرفتن از آنها پدید می آید . اگر چه ما اطلاعات و دانش نسبتاً وسیعی درباره سینما و گرافیک فراهم کرده ایم اما این اطلاعات نمی توانند نشانی از ماهیت آن دو در اختیارمان بگذارند و شاید برای همین هم هست که کسی به ضرورت سخن گفتن از ماهیت این دو هنر پی نمی برد و نوشته های یکی دو نویسنده در این باب مهجور    می ماند .
ما نیز برای پرداختن به ماهیت گرافیک به اجبار سعی کرده ایم تا به جستجوی نشانه هایی در آثار گرافیست برجسته ای چون سیزلویچ بپردازیم ؛ گرافیستی که دستیابی اش به جوهر گرافیک موجب شده است تا درهای دیگر امکانات این هنر گشوده شوند . باب دیگری را خواهیم گشود و امیدواریم تا فضای بهتری برای درک گرافیک در مقابل ما نمایان شود .
همچنان که ذات سینما سرگرمی است ، ذات گرافیک نیز تبلیغات است . اگر بشر در فتح سرزمینهای سود و منفعت موفق نمی گردید و به تبلیغات احتیاج پیدا نمی کرد به طور حتم مسیر هنرهای تجسمی به سمت و سویی دیگر هدایت می شد . در این میان آیا ما مجاز خواهیم بود تا از گرافیک در پیام رسانی مذهبی و یا تبلیغات دینی بهره جوئیم ؟ آیا گرافیک همچنان که توانست به بازار فروش و اقتصاد اروپا رونق شگفت انگیزی عطا کند در اشاعه مسیحیت نیز توانست به میسیونرهای مذهبی یاری رساند ؟ آیا تا آن اندازه که گرافیک به خدمت جنگهای سودجویانه درآمد توانست در ابلاغ پیام صلح و دوستی نیز موفق گردد ؟ و آیا ... ؟ بهتر است در پاسخ گفتن قدری درنگ کنیم و به نمونه هایی از آثار سیزلویچ که مابین این مطالب آمده است نظر بیاندازیم . برای این منظور فعلاً از بحث درباره وضعیت سیاسی لهستان و مهاجرت هنرمندان اروپای شرقی ، صرف نظر می کنیم .
اگر ما نیز گرافیک را مانند ابزارگرایان صرفاً یک ابزار می پنداشتیم سئوالات مطرح شده در هر دو وجه می توانستند پاسخی یکسان داشته باشند ، حال آنکه گرافیک ابزار نبوده و ممکن نیست به سهولت در خدمت اهداف گوناگون قرار گیرد مگر اینکه هنرمند به تسخیر ماهیت گرافیک نائل آمده باشد . در واقع این ظاهر گرافیک نیست که به خدمت هدفی خوانده می شود ، بلکه ماهیت آن است که به هنرمند این امکان را می دهد .
معمولاً گرافیست هایی که عهده دار تبلیغات شرکتهای بزرگ تجارتی هستند در انجام وظیفه خود مشکل چندانی ندارند و توفیقی نیز که در این کار نصیبشان می شود بسیار ارزشمند است . اما برای انسان آرمانخواهی که ضرورتاً می خواهد پیامهای خاص غیرتجارتی را به تصویر درآورد مشکلات بسیاری وجود دارد که در گذر از آنها شرایط موفقیت هنور حتمی نیست ، هرچند کسی که سرانجام بر این مسأله فایق بیابد شأن ویژه و مقام والایی را کسب می کند که دیگران ازآن محرومند .
ما فعلاً نمی خواهیم سیزلویچ را واجد چنین مقامی معرفی کنیم ، اما در کارهای او می توان نشانه هایی یافت که حکایت از درک ماهیت گرافیک و احیاناً تسخیر آن در ناخودآگاه او دارد ، به ویژه آن که آثار او بازگو کننده هویتی مستقل و متعلق به هنرمند هستند . این مسأله در نقاشی امری بسیار ساده و الزامی است ، اما در گرافیک بسی پیچیده و مشکل به نظر می آید ، چراکه گرافیست در خلق یک اثر مقید به پیام خود و نحوه ابلاغ آن با توجه به سطح مخاطبان خود شده است و این قیود در تجربه های فردی و ثبت سوبژکتیویته موانعی جدی محسوب می شوند . هنرمندی که ضمن اعتنا به قیود یاد شده در طرح هویت فردی و ذهنیت هنرمندانه خود موفق شده باشد در واقع « نقاش » یا به عبارت بهتر هنرمندی است که در سالهای آخر قرن بیستم بنابر اقتضائات زمانه به کار گرافیک روی آورده است . در این خصوص سیزلویچ به حدی پیش رفته است که حتی در بعضی از پوسترها به استقلال استتیک که لازمه تعریف نقاشی در دوره جدید است دست یافته است .
تعداد هنرمندانی که بتوانند چنین توفیقاتی را یکجا صاحب شوند بس اندک است اما اگرچه اکثریت این گروه قلیل جزء تصویرسازان به حساب می آیند اما دستیابی به این موفقیتها هرگز به تصویرسازی که به تعبیری در مرز گرافیک و نقاشی است محدود نمی شود ، بلکه در هر شأنی از گرافیک می تواند خود را عیان سازد و جلوه کند و هیچ مانعی نیز ندارد اگر چنین خصوصیتی در یک پوستر معرفی کالای تجاری دیده شود . گرافیک وقتی به این مرتبه می رسد ، دیگر این سئوال که « چه اثری با چه مشخصه ای ثبت شده است ؟ » مورد نخواهد داشت ، بلکه نکته حائز اهمیت آن است که بدانیم چه کسی وظیفه این ثبت را به عهده داشته است . در واقع این امر منحصراً مصادیق امروز هنر را در بر می گیرد و به کارگردانان سینما و گرافیستها تخصیص می یابد .
همه ارزش یک نقاشی به اثری است که خلق شده و لزوماً از خالق خود منتزع گشته است . زیبایی لبخند ژوکوند در درجه اول معطوف به خود تابلوست و آگاهیهای ما از زندگی و طرز تفکر داوینچی بر زیبایی اثر نمی افزاید و یا از معنای آن نمی کاهد . اما آثار گرافیک کاملاً به هنرمند مربوط می شوند . حتی آثار گرافیستهای متعارف نیز به سهولت در دسته ها و گروههای گرافیک ژاپنی ، لهستانی ، آمریکایی و ... نقد و بررسی می شوند . در این میان آثار سیزلویچ نمونه هایی هستند که به طور مطلق به هنرمند مربوط می شوند و حتی در تقسیم بندی هایی اینچنین نیز قرار نمی گیرند .
در گرافیک ، گرچه اثر الزاماً تکثیر می یابد و با مخاطبین وسیعی که حتی در ذهن هنرمند نمی گنجیدند مواجه می شود اما همچنان اثری آفریده شده است ه از خالق خود نمی تواند جدا باشد . این خصوصیت که پیش از این آن را منحصر به مصادیق امروزی هنر دانستیم ، در سینما نیز به وضوح آشکار می شود . در اینجا نیز سینماگران معمولی به سادگی به گونه های مختلف آمریکایی ، ایتالیایی ، نئورئالیسم ، اکسپرسیونیسم و نوآر و ... تقسیم می شوند و با توجه به نمونه های اریژینال برتر همچنان ترجیح می دهند تا سنگینی سایه خود را به آثار خود الصاق کنند . سینمای هیچکاک ، سینمای فورد ، سینمای برگمن و سینمای بونوئل و ... بهترین مثالهایی هستند که می توانیم از آنها بعنوان مصادیق خصوصیت ذکر شده یاد کنیم .
به گرافیک باز می گردیم و متوجه خصیصه دیگری می شویم که به ظاهر درک وابستگی اثر به صاحب اثر را برای خواننده قدری مشکل می کند . این خصیصه به عناصری باز می گردد که در کار گرافیک به نحوی کاربرد دارند . آنچه روزی نقاشی چیره دست از هیتلر کشیده است مشخصاً به شخص آدلف هیتلر که در روزگار خاص و شرایط منحصر به فردی می زیسته مربوط می شود ، اما آنچه سیزلوویچ از این شخص ترسیم کرده است به هیچ وجه تنها به خود هیتلر منحصر نمی شود ، بلکه بر « نوع » هیتلر دلالت داشته و همه جنگ طلبان و فاشیست ها را دربر می گیرد .
پرداختن به صور نوعی از خصایص گرافیک بوده و جمع کردن آن با طرح شدن سوبژکتیویته هنرمند کاری بس شگفت است و هنرمندی که خود را به این صفت آراسته باشد ، نشان می دهد که چگونه می توان محدودیتهای گرافیک را درنوردید . همچنان که پیش از این نیز گفتیم ، خواننده به خاطر دارد که درنوردیدن محدودیتهای گرافیک به منزله شناخت و تسلط هنرمند بر ماهیت این هنر است . اینکه سیزلویچ در آفیش « جشن پاریس » همچنان می تواند فضای سیاه و وهم آلودی را که در ذهنش مدفون شده است با حفظ پیام اصلی طرح کند حکایت از همین شگفتی دارد . درباره این آفیش یادآور می شویم که استفاده از رنگهای متنوع چیزی از سوبژه ذکر شده نمی کاهد .
اگر سیزلویچ از آن دسته هنرمندان شادی بخش و نشاط آوری بود که معمولاً پیرامون شرکتهای تبلیغاتی گرد می آیند ، در حوزه گرافیک به این اهمیتی که ما از آن سخن می گوییم نمی رسید . نه آنکه شادی و نشاط او خوشایند ما نباشد ، بلکه از آن جهت که فضای سیاه و وهم آلود نهفته در ذهنیت او باید راهی بس طولانی و سخت را بپیماید تا بتواند از درون سفارشهای تبلیغاتی سر بیرون آورد . اینکه چرا او به چنین ذهنیتی رسیده است چندان به بحث ما ارتباطی ندارد ، خاصه آنکه سرگرم شدن به این مقوله ممکن است ما را به بازی های روانشناسی و یا تحلیل های جامعه شناسانه در مورد مهاجرین به فرانسه بکشاند اما فراموش نمی کنیم که در میان هنرمندانی که توفقیق خِرق عادت یافته اند این فضای مورد بحص به شدن خود را نمایان می سازد ، شاید بی راه نباشد اگر منشاء این ذوق عادت را در همین سیاهی ها و توهمات شیطانی جستجو کنیم .
گرافیک در دوره جدید جز تبلیغات ، عهده دار وظیفه دیگری نیز هست و آن اینکه فضایی فراهم آورد تا ساکنان دنیای خشک و بی روح صنعتی بتوانند در آن هوایی تازه کنند . این وظیفه ، گرافیک را وا می دارد تا به نشاط و شادی روی بیاورد و اگر شما نیز به آثار گرافیک پیرامون خود نظری بیاندازید خواهید دید که گرافیست ها با کمال میل و رغبت و چه بسا به اصرار سفارش دهندگان به خوبی از عهده این وظیفه برآمده اند . حال در چنین شرایطی ، گرافیستی توانسته است سرآمد گونه ای از گرافیک باشد که فضای ذهنیش با نشاط و شادی ، بسیار فاصله دارد . اگر چه معمولاً طنز تلخی از درون آثار سیزلویچ سرک می کشد ، اما دائماً مغلوب فضایی بس تیره و وهم انگیز است . قضاوت در مورد صحت این ادعا را می توانیم به خودتان واگذاریم تا با دقیق شدن به آثار او متوجه انتقال حسی سیاه و یأس آور به درون خود شوید .
گفتیم که گرافیک بیش از آنکه با « فرهنگ » به مفهوم خاص آن مرتبط باشد به دنیای تجارت و اقتصاد و منفعت متعلق است . این امر آنقدر روشن است که نیازی به واگو کردن ادلّه ندارد . هر محصولی که توسط ما خریداری می شود پای گرافیستی را به خانه ما گشوده است . حتی گرافیک مطبوعاتی نیز سازی ناهمساز با تبلیغات نمی زند و همچنین تفکیک گرافیک فرهنگی ( که فعلاً به این نام شهرت دارد و منظور از آن صرفاً غیرتجاری است ) از دیگر صورتهای گرافیک چیزی را مشخص نمی کند ، اما سیزلویچ راهی را رفته است که ـ هرچند به ندرت ـ می تواند نشانه هایی که با توجه به وضعیت مهاجرین اروپای شرقی به فرانسه می توانست در غلظت گرایش های سیاسی محو شود . اما موجب به نطفه نشستن نوع خاصی از زیبایی شناسی در حوزه گرافیک شده است که در کسب ارزش و افتخار آن به نظر نمی رسد کسی شریک او باشد .
زیبایی شناسی چیست ؟ پاسخ به این پرسش اولاً مقوله مفصل و جدایی است و ثانیاً درگذر از آن در این بحث به جایی نخواهیم رسید . اما می توانیم حوزه زیبایی شناسی را مشخص نموده و ببینیم که آیا تثبیت نوعی از آن در کار گرافیک استحقاق اهمیتی را که برشمردیم دارد ؟
زیبایی شناسی ، علمی است ( بهتر است که در اطلاق لفظ علم به زیبایی شناسی قدری تردید بورزیم ، اما فعلاً این اصطلاح مصطلح شده و عجالتاً در این بحث به کار آمده است ) که منحصراً در حوزه های هنرهای تجسمی به نقاشی و مجسمه سازی منحصر می شود . در این دو مورد نیز ضرورتاً از تحقیق و تفحص در آثار گذشتگان حاصل آمده است . کسی که با این علم آشنایی دارد می داند که پایه های اعتباری آن از هندسه الهی و نظریات قرون وسطایی نظریه پردازان هنر استخراج شده است و علی رغم نسبیت گرایی هایی که منتقدین معاصر در آن اعمال می دارند ، همچنان پیوندی اساسی با صورت مذهبی قرون وسطی دارد . نظریه پردازانی نیز که سعی کرده اند براساس هنر جدید زیبایی شناسی جدیدی بر مبنای تعریف « زیبایی » وضع کنند ، هنوز به توفیقی دست نیافته اند . اگر بخواهیم به زیبایی شناسی هنر جدید دست یابیم همچنان باید منتظر پدید آمدن صورت دیگری از هنر باشیم تا از منظر آن به زیبایی شناسی صورت گذشته پی ببریم .
اگر با آنچه گفته شد به بنای زیبایی شناسی ای که سیزلویچ در افکنده است نظر کنیم خواهیم دید که وی محدودیهای دیگری از گرافیک را زایل نموده است که الزاماً به شناخت وی از ماهیت گرافیک باز می گردد .
نمی دانیم آنها که منکر این بنای زیبایی شناسی می شوند ، چگونه می توانند تسری آن را در میان گرافیست ها در هر مرتبه و مقامی انکار کنند . آیا به نظر آنها می توان از اثری که فاقد مبنای زیبایی شناسی است ، در حین ساختن پوستر یا صفحه آرایی و ... تاثیر پذیرفت ؟
از دیگر نشانه هایی که در بین آثار سیزلویچ ما را به مطالعه درباب ماهیت گرافیک وا می دارند خصوصیت غیرتجاری آنهاست . برای اینکه در بیان این خصوصیت دچار مشکل نشویم بهتر است غیرتجاری بودن را مترادف با تسلیم بازار و مصرف گرایی نشدن معنا کنیم . اگر در یاد داشته باشیم ضرورت تسلیم به این بازار در منشاء گرافیک نهفته است و هرچند که گرافیک نهایتاً در بیرون از این بازار نمی تواند متحقق شود اما مع الذالک سیزلویچ نشان داده است که ولو در صورت ، می توان از این ضرورت سرباز زد .
اکنون شاید سئوالاتی که در ابتدای بحث به طرح آنها همت گماشتیم برای خواننده قدری روشن تر شده باشد و پاسخ بدانها تا اندازه ای ساده تر بنماید .
رومن سیزلویچ هنرمند بزرگی است که نشانه هایی از ماهیت گرافیک را در اختیار ما می گذارد . او در مقام هنرمندی نشسته است که کلیت گرافیک را به خدمت آرمانهای خود درآورده است . او صرفاً به ما می آموزد که توانایی های گرافیک هنگامی بر ما معلوم خواهند شد که ماهیت آن به تسخیر ما درآید . این درس را البته می توانستیم از همه نقاشان بزرگی که به کار گرافیک روی آورده اند بیاموزیم . کسانی چون براد هلند ، مت مهرین ، ژان میشل فولون ، پل دیویس و ...
سیزلویچ اگرچه بهانه خوبی برای پرداختن به ماهیت گرافیک است اما ما هرگز نتوانستیم با پرداختن به آثار او در شرح جمله آن حکیم فرزانه درباب تسخیر جوهر هنر غرب به توفیقی دست یابیم . اما امیدواریم در میان خودمان پس از آن حکیم شاهد مصادیق روشنی در این باب باشیم که ما را در شرح این سخن یاری کنند ، هر چند اگر روزی این مصادیق روشن یافت شوند ، دیگر نیازی به شرح ما نخواهد بود .
 





سياستهاي طراحي

          نوشته پل رند

پل رند، طراح، معلم، نقاش در انستیتوی پرات ، مدرسه طراحی پارسونز و با جورج گروژ است که در اتحادیه دانشجویان هنر درس خوانده است . او از سال 1956 در دانشکده هنر دانشگاه بیل تدریس کرده و در حال حاضر مشاور شرکت آی بی ام و شرکت کامینزانجین است . او طراح چند کتاب، نویسنده مقالات متعدد در زمینه طراحی و هنر بوده و تاکنون چند جلد کتاب از او از جمله «تفکراتی در باب طراحی» و « طراحی و غریزه بازی » منتشر شده است. 

...همه خوب می‌دانند که دنیای واقعی که طراح در آن کار می‌کند ، دنیای هنر نیست ، بلکه دنیای بده بستان است که دلیل وجودی هر سازمان تجاری است . انگیزه اصلی هر طراح ، برخلاف بازاریابان، نفس هنر است : هنر در خدمت تجارت ، هنری که به کیفیت زندگی می افزاید و درک انسان را از جهان اطراف عمق می بخشد.طراحی فعالیتی است برای حل مشکل ، وسیله ای برای روشن ساختن معنا ، ترکیب معناهای مختلف و دراماتیزه کردن هر کلمه ، هر تصویر ، هر فرآورده و هر رویداد . اما موانع جدی در خلق و ارائه هر طراحی خوب ، وجود سطوح مختلف مدیریت در هر ساختار بوروکراتیک است ، چون معمولاً طراح ، سوای پیشداوری یا عدم آگاهی متداول، خود را با برخوردهای ناپسند و رفتارهای نامعقول روبرو می بیند. در واقع مشکل اصلی طراح ، نه کینه توزی و نه بلاهت که ضعف اخلاقی کسانی است که با آنها سر و کله می‌زند .طراحی فرآیند پیچیده‌ای نیست‌، اما دلایل مختلف سبب پیچیدگی آن می‌شوند‌، یکی از این دلایل مدیری است که از طراحی شناخت لازم را ندارد . او نه به نقش خود آگاه است و نه به نقش طراح . دیگری مسئول تبلیغاتی است که هر چند علاقه‌مند است اما محتاط عمل می‌کند ، زیرا برای او مهم ترین مسئله رضایت مشتری است . نفر سوم مشتری مظنونی است که پرسشهایی نادرست و مسأله ساز می پرسد که بیشتر از آن که علمی باشند ، شبه علمی‌اند.

اگر وظایف طراح در مقررات اداری طوری برنامه‌ریزی شده باشد که دستیابی به تصمیم گیرنده نهایی امکان پذیر باشد‌، کار ساده‌تر پیش خواهد رفت ، درغیراینصورت ارائه کار خوب و ارزشمند کوششی بی ثمر است . غافل ماندن از سابقه و روش شناسی طراحی ـ این که اثر چگونه در ذهن شکل گرفته ، عرضه و تکثیر می شود ـ نیز به مشکلات و سوء تفاهم ها دامن می زند . طراحی راه و رسمی است در زندگی ، دیدگاهی است به جهان . طراحی در بردارنده تمامی اجزای ارتباط بصری ، از جمله استعداد ، خلاقیت ، مهارت و دانش است . در طراحی ، زیبائی شناسی و اقتصاد ، تکنولوژی و روانشناسی ذاتاً به هم ارتباط دارند .
یکی از عواملی که مایه سردرگمی می شود ، مدیر بی تجربه و مضطربی است که معصومانه انتظار دارد ، یا حتی می خواهد که برای حل مشکل خود ، به راه حل‌هایی متعدد متشبث شود . این راه حل‌ها می‌توانند طرح‌هایی از مفاهیم بصری یا گفتاری، مجموعه طرح های سردستی‌، مجموعه تصاویر و طرحهای رنگی و نیز انتخاب نوع حروف باشند‌. دو دو تا چهار تا می‌اندیشد و در پی فرصتی برای اعمال سلیقه‌های شخصی خود است . او به احتمال زیاد همان کسی است که به انجام بازنگری‌های پایان ناپذیر و تعیین وقت‌های غیر واقعی اصرار می‌ورزد و وقت تلف می‌کند‌. البته هر چه تعداد طرح‌ها بیشتر باشند ، دست برای انتخاب بازتر است‌، اما اصولاً چنین انتخاب‌هایی کمّی‌اند نه کیفی‌. این کار همان قدر که وقت گیر است ، گمراه کننده هم هست‌، زیرا به خلاقیت آنی صدمه می‌زند و بی تفاوتی ایجاد می‌کند و غالباً به نتایجی می‌انجامد که نه ویژگی بارزی دارند نه جذابند نه تأثیرگذار‌. خلاصه‌، به ندرت ممکن است فکر خوب‌، دسته دسته پدید آید‌.
طراحی که داوطلبانه انبوهی طرح در اختیار مشتری قرار می‌دهد این عمل را به خاطر پیشبرد کار انجام نمی‌دهد‌، بلکه چه بسا این عمل ناشی از عدم اطمینان یا ترس اوست‌، چرا که با این عمل به مشتری اجازه می‌دهد در مسند قضاوت بنشیند .
طراح ماهر فقط در صورتی حاضر به خرید نقش اصلی را در تصمیم گیریهای زیبایی شناسانه به عهده ندارند‌؛ آنها در بسیاری موارد از اصول طراحی سر در نمی‌آورند و به جزئیاتی که معرف کیفیت برترند ، بی توجه‌اند و به الزامات بازاریابی نیز اعتنایی ندارند . آنها در وهله اول و به حق ، در فکر کاهش هزینه های موسسه‌اند ، برای همین به خطا زیبایی را همطراز اسراف و خست را معادل داوری‌های خردمندانه تجاری ارزیابی می‌کنند .
این مشکلات تنها مربوط به سازمان بوروکراتیک نیست‌. هنرمندان و نویسندگان و دیگرانی که در زمینه ارتباط و هنرهای بصری‌، چه در اداره‌های دولتی یا بخش خصوصی‌، در مدارس یا کلیساها و هر جای دیگر که کار می‌کنند، ناچارند با کسانی که زیر و بم هنر آنها را درک نمی‌کنند و در نتیجه به عقاید ایشان بی‌توجهند‌، کنار بیایند‌. در این میان طراح بیش از همه آسیب‌پذیر است ، چون همه به خود اجازه می‌دهند در مورد طراحی نظر بدهند . اگر مدیری بداند که از چه خوشش می آید ، همین می‌تواند مایه دلگرمی طراح شود .
طراحی مثل هر پیشه‌ای ، ضعف‌های خاص خود را دارد . اما مشکل طراح معمولاً و بر خلاف تاجر ، این است که حرف‌هایش را درست درک نمی‌کنند و این در جایی که سوء تفاهم زیاد است ، مسأله ای جدی است . این امر در طراحی گرافیک رایج‌تر از طراحی صنعتی یا معماری است ، چون طراحی گرافیک بیش از عرصه‌های کاربردی دیگر، در معرض داوری‌های زیبایی شناسانه قرار دارد .
کله شقی می‌تواند یکی از ویژگی‌های پسندیده یا ناپسند طراح باشد ( که البته این به دیدگاه بستگی دارد ) : هم می‌تواند امتناع منطقی از سازش و مصالحه باشد‌، هم وسیله‌ای برای پنهان کردن ضعف‌ها ، توسل به کلیشه‌ها در طراحی ، طرح‌های بی‌معنا ، طرح‌های استیلیزه و راه حلهای از پیش تعیین شده ، نشانه‌هایی از این ضعف به شمار می‌آیند . درک اهمیت مدرنیسم و آشنایی با تاریخ طراحی ، نقاشی ، معماری و دیگر رشته‌های هنر که طراح باسواد را از طراح بی سواد متمایز می‌کند‌، شأن طراح را بالاتر می برد که البته همیشه تأثیر مثبتی در کار او نمی گذارد .
به هر حال‌، طراح نیازمند حمایت‌هایی است که می‌تواند از او به عمل آید ، چون کار او یگانه و در عین حال کمتر مایه حسد است‌. اثر او در معرض انواع تفسیرهای ابلهانه است‌. طنز قضیه در این است که او نه تنها در پی ستایش خبرگان رشته خود‌، بلکه در پی تحسین مردم عادی هم هست‌.
برقراری روابط کاری سودمند نه تنها ممکن‌، بلکه بسیار مهم است‌. همه طراحان هم سرسخت و کله شق نیستند‌، کما اینکه همه ماموران خرید هم فاقد بصیرت در تشخیص کیفیت نیستند‌. بسیاری از سازمان‌های تبلیغاتی که در خود مسئولیتی احساس می‌کنند ، از نقشی که طراحی در زمینه ارتباط بازی می‌کند ، غافل نمی‌مانند . از سوی دیگر تاجری هم که حرف طراح را می‌فهمد ، موجودی خیالی نیست و واقعیت دارد . او آدمی حرفه‌ای ، هدف دار و گوش به زنگ اندیشه‌های تازه است . او اجازه نمی‌دهد مسئولیت‌ها در هم تداخل کنند ، چرا که آدمی نیست که پا از گلیم خود فراتر بنهد‌. به علاوه او می تواند محیطی یکدست و هماهنگ ایجاد کند که در آن حسن نیست ، فهم ، استعداد و اعتماد متقابل که برای اجرای هر کار خلاقه ضروری اند‌، امکان بروز بیابند .
به همین ترتیب‌، طراح گرافیک ماهر هم فردی حرفه ای است که دنیای او به دو بخش اندیشه‌های نظری و اندیشه‌های عملی تقسیم شده است‌. او می‌تواند بین توسل به روشهای جا افتاده و ابداع فکرهای تازه‌، بین ابهام و اصالت‌، فرق بگذارد‌. برای او آزادی بیان مترادف ارائه اندیشه‌های پیچیده و مبهم و اصرار به معنای کله شقی نیست، بلکه نشانه اعتقاد راسخ او به مهارت‌های خویش است . او هنرمندی است مستقل که بیشتر تحت تأثیر هنر خود که مبتنی بر فضیلت است‌، کار می‌کند تا سفارش‌های بیرونی‌. او در عین حال که متوجه است طرح خوب باید با ظرایف بازار همخوانی داشته باشد معتقد است که بازار بدون وجود طرح‌های خوب به ابتذال می‌گراید .
هنرهای خلاقه همیشه از شرایط دشوار عذاب کشیده‌اند . چنین به نظر می‌رسد که ذهنیت فردی ، احساس و سلیقه شخصی انجام چنین عملی است که مجبور شود‌. اما کمیتی که زائیده تقاضاست با کمیتی که حاصل گزینش است‌، فرق دارد . طراحی حرفه وقت‌گیری است . طراح هر روش خاصی که داشته باشد ، باز هم برای عرضه یک فکر ارزنده ناگزیر است طرح‌های زیادی بکشد و دور بریزد .
سازمان‌های تبلیغاتی یکی از مقصران اصلی « بازی تعداد » هستند‌. آنها برای تحت تأثیر قرارد دادن مشتری‌، انبوهی طرح‌های خام را به او عرضه می‌کنند که اغلب آثاری سردستی از افکار بالقوه خوب یا طرح‌های بی ارزش هستند .
تغییر شغل مدیران سازمان‌ها هم مشکل دیگر طراحان است‌. گاه افرادی که هیچ صلاحیتی برای داوری ندارند‌، در موضع تصمیم‌گیری طرح‌ها قرار می‌گیرند . به این ترتیب از مقام مسئولیت به مثابه گواهی‌نامه دانش هنری مدیر استفاده می شود‌، در حالی که حتی افرادی که با گشاده‌رویی از نقد صاحب نظران متخصص استقبال می‌کنند‌، در مقابل نقد مقامات صاحب نفوذ ـ حتی اگر هوشمند باشد و از سلیقه خوبی هم برخوردار باشد ـ موضع خصمانه ( علنی یا غیرعلنی ) می‌گیرند‌، چون مسأله اصلی در اینجا تصمیم‌گیری در مورد طراحی است نه حق یا حتی مسئولیت تصمیم‌گیری . چنین سوء استفاده‌ای از مقام و رتبه نه به حال مدیریت مفید است نه در ارائه طرح‌های خوب فایده دارد. داشتن تخصص در زمینه‌های مدیریت اجرایی‌‌، روزنامه نگاری‌‌، حسابداری یا فروش‌، گرچه لازم است‌، اما ربطی به طراحی ندارد‌. دلیلی ندارد مسئول فروش یا بازاریابی که می‌تواند پیچیده‌ترین مجموعه کامپیوتری را بفروشد‌، در مورد نوع حروف چاپگر کامپیوتری هم نظر بدهد‌. در واقع بیشتر طرح‌های بدی که می‌بینیم، احتمالاً همان قدر از سلیقه بد ناشی شده‌اند که از قدرت چشمگیرشان در فروش .
طراح که به تمام جنبه‌های تولید نظر دارد ، غالباً ناگزیر است با مسئولان بی‌تجربه بخش تولید چک و چانه بزند و کلی از وقت خود را صرف متقاعد کردن ماموران خرید کند‌، که همین شور و شوق ، غریزه و خلاقیت را در نطفه خفه می‌کند‌. ماموران اجزای لاینفک هنرند‌. فرد عادی هنگام داوری‌، خود را در موقعیتی ناخوشایند احساس می‌‌کند و حتی اگر وانمود کند که داوری او براساس دانش فنی است‌، باز هم احساس ناامنی می‌کند . موقعیت‌های شغلی‌، بسیاری را ناگزیر می‌کند تا ناخواسته درگیر مسائلی شوند که طراحی در آنها نقش دارد . آفرینش طراحی یا اثرات آن بر خلاف علم‌، نه اندازه گرفتنی است نه قابل پیش بینی‌، حتی گاه نمی‌توان پیامدهای آن را تکرار کرد . اگر تاجری سوای اعتقاد باطنی خود ، اطمینان خاطر بیشتری از کار می‌طلبد ، تنها کاری که باید بکند ، این است که به طراحان مستعد ، قابل و مجرب رجوع کند .
دستیابی به طرح‌های پرمعنا‌، ارزنده و لطیف حتی در جایی که قدر طرح خوب را بدانند و او را مشتاقانه بپذیرند ، و در جایی که فقط سود بیشتر در نظر گرفته نمی‌شود ، دستاورد کوچکی نیست . در بهترین شرایط ، اثری که مدعی است‌، حتی در بهترین محیط‌ها هم استثناست و اصولاً مگر در هر عصری چند هنرمند که بشود به هنرشان افتخار کرد پا به عرصه وجود می‌نهند‌.

تصاویر زیر نمونه هایی از پوسترهای پل رند است.

 منبع:

www.todayposters.com 

 






گزارش تخلف
بعدی